دیانا خانمدیانا خانم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

فرشته گونه ای همزاد ماه

عاشقانه های دختر و مادر

دیانا : مامان خیلی دوست دارم هیچوقت از پیشم نرو مامان : من بیشتر دوست دارم عاشقتم دیانا : من نه مهد میرم نه مدرسه دلم برات تنگ میشه ( گریه میکنه ) مامان : ما همه همدیگرو دوست داریم ولی همیشه نمیتونیم پیش هم باشیم . باید بریم به کارهامون برسیم و دوری همو تحمل کنیم دوباره بیایم پیش هم یادته دیانا جونم کوچولو بودی می گفتی مامانمو دوست ندارم ولی من می گفتم ، که اگه منو دوست نداری اشکالی نیست من عاشقتم .ما می تونیم بعضی ها رو دوست نداشته باشیم دیانا : مامان ممنون که دوستم داشتی. . . من :  آخه این جمله ها رو از کجا میاری عشقمممممممممممممممممممممممممم ...
25 خرداد 1393

مامانی برای مادر

کاش همیشه مادرم باشی کاش همیشه این بازیمان را انجام دهیم کاش همیشه مامان بازیمان ساعتها و روزها بطول انجامد تا .... در میان لمس دستان کوچکت و بوسه های گرمت و نوازش انگشتان نوازشگرت که حسی دارد از عشق به وسعتی بی نهایت از ازل تا ابد و تا بعد آن.... من نفس بکشم عشق را و نفس بکشم هر آنچه خدایم در تو نهاد ، هر چه که هرگز نمیتوانم در هیچ سجده شکری به اندازه اش شکر کنم پروردگارم را تو  امروز مادرم شدی و برایم جشن تولد گرفتی و دوستانم را دعوت نمودی و برایمان کتابها خواندی و من کیک خواستم و جواب دادی : عزیزم بعد از کتاب و کیک مامان کودکت را آوردی و شمع را خودت فوت کردی من گریه کردم و تو به من تذکر دادی که اشک ریزی ...
24 خرداد 1393

امسال مینی موس

به علت اسباب کشی و سفر به شمال تولد دخترم به تاریخ 23 خرداد موکول شد از تایلند لباس مینی موس خریده بودم و از کربلا هم پدرم برای دیانا جانمان عروسک مینی آورده بودند و همه بهانه برگزاری تولدی با این زمینه کودکانه گشت (عکسها در آینده ای نزدیک )   دیانا خانم گل مامان که دوست ندارن تو عکس چهره زیباشون نمایان بشه   برای تزیین ژله و میوه ها مهمانی با حضور مادر بزرگها و پدربزرگها و خوانواده خاله جان و عمه جانها و دایی جان و عمو جان برگزار شد در حال تدارک جشنی دوستانه با حضور دوستان دخترم هستم   ...
23 خرداد 1393

بستنی نونی می خوام

امروز دختری با دستهای پرتوان خیال بافت و تار و پودش را بر دار کودکیش نقش زد بر من مادر جلوه گر کرد من یک مادرم و هر آنچه از دخترم بر من رسد ، بی نظیر ترین ؛ بهترین ؛ زیباترین و عجیب ترین است و همه به این دلیل در چشمانم است که من یک مادرم و او تبلور من در دنیای بیرون از من است دخترم حتی اگر بودنم قدر ذرات گرد و غبار در آسمان کویر هم شود و روحم در پرواز همچنان گرم و بینهایت دوستت دارم چون من یک مادرم مامان ببین چی درست کردم از زیر پل باید رد شد   مامان یادته رفتیم سیرک من : بله خلیل عقاب الانم یه سیرک درست کنیم .اینها هم تماشاچی . و محل نمایش برپا کرد و بند باز داشت و شعبده باز و juggle   ...
3 خرداد 1393

نوروز 93

امسال عید رفتیم دریا شمال سال قبل دریای جنوب بودیم و بسی لذت به رگ و پی خود تزریق نمودیم امسال فقط سرما و سرما.با مادری حساس به سرما و دختری با سرما مانوس ( مامان جان ما در این مسیله عکس هم دیگه هستیم ) با خانواده پدربزرگ رفتیم و خاله پدر و عمه جان ساعت 12 ظهر حرکت و 9 شب چالوس بودیم . یه همچین خانواده خوش سفر و صبوری هستیم   شب اول و میل کردن اولین کته کبابی ، کیلومتر 5 نوشهر رویان خیلی خوشمزه بود ، البته دختر من از تختی به تخت دیگر در حال پریدن بودند   سفر همیشه به همراه اسباب و وسایل نازدونه صورت می گیرد     مامان دستمال گذاشتم تو گوشم تا صدای داد و فریاد بچه های سوییت ...
7 فروردين 1393
1